نوشتنی های زینب آقائی



مرا چه شده؟

یک سنگینی عظیم روی سینه هایم حس میکنم

دلم گرفته

از سر شب کلافه ام ، فیلم می بینم کلافگی ام نه کم که بیشتر می شود. با چک کردن گوشی که کلافگی به مرز دیوانگی می رسد . از این طرف رختخواب به آن طرف غلت می زنم و در ذهنم خودم را معاینه میکنم:

+آخه تو که خوب و شاد بودی!چه ات شد یهو؟

_نمیدونم آقای دکتر. همه چی هم خوبه !

+مطمئنی؟

_اره والا تازه امروز عید هم بود

+نکنه داری افسرده میشی؟

شاید کمخواب شدی

شایدم هورمونهات قاطی پاتی شده

ببینم شام چی خوردی؟

هوم. اصلا بذار یه آزمایش بدی‌.

ناگهان جواب مثل پتکی بر سرم کوفته می شود

_نه نه دکتر! 

یافتم یافتم

+خب چته پس؟

_من 

امروز

هیچی

حتی

یک

کلمه 

هم

ننوشتم

نه صفحات صبحگاهی

نه یادداشت روزانه 

نه داستان کوتاه

 

+خب همینو بگو. تو انقدر عادت کردی به نوشتن که با ننوشتن حالت بد میشه‌ 

پس چیزیت نیست، فقط به کاغذ و قلم احتیاج داری


When Is the Best Time for Your Child to Start Learning a Second .

شروع یادگیری یک زبان جدید مثل تولد دوباره و به دنیا اومدن در یک فضای جدیده

نگفتم که یادگیری برای من در حکم نفس کشیدنه؟

همیشه باید چیز تازه ای برای یادگرفتن داشته باشم.

و یکی از بهترین موضوعات برای یادگیری, زبان جدیده.

شاید شمایی که این مطلب رو داری میخونی( که نمیدونم کی و در چه قرنی این مطلب خواننده داره laugh)

به نظرت جمله اول مطلبم شعاری و همراه با اغراق باشه.

اما واقعا همینطوره و هیچ اغراقی وجود نداره.

نوزاد, در هر کشوری با هر زبانی به دنیا بیاد اون زبان براش یه چیز بیگانه و جدیده که باید یادش بگیره. اوایل زبان مادری براش چیه؟ جز یه سری اصوات که همه دور و برش تکرار میکنن و اون فقط میشنوه و حتی یک کلمه هم نمی فهمه. یواش یواش با این تکرار تفاوت اصوات رو تشخیص میده, بعد حروف و بعد هم کلماتی که از اینها ساخته میشه و هرکدوم به شیئی , فردی, مفهومی اطلاق میشه. درنهایت که کامل با شکل گفتاری آشنا شد و شنید و تونست حرف بزنه, الفبا رو در مدرسه یادمیگیره و شکل نوشتاری.

خب در یادگیری یک زبان جدید, در هر سنی هم که باشیم, باید همین مراحل رو طی کنیم. و این میشه یک تولد دوباره در یک زبان جدید.

و هر زبانی , دری هست به روی فرهنگی که در پشت اون زبان قرار داره.یک دنیای کامل

شگفت انگیز نیست؟

اگر این نگاه رو بهمون بدن در مدرسه وقتی میخوان عربی یا انگلیسی رو یاد بدن چقدر یادگیری شون برامون لذت بخش تر میشه؟

من این نگاه رو دوست دارم.

به تازگی وقتی متوجه شدم که انگلیسی رو به سطح قابل توجهی رسوندم, رفتم سراغ زبان روسی.

چرا روسی؟ چون عاشقش هستم.

فرهنگشون و ادبیاتشون رو دوست دارم.

و مثل شروع هرکار دیگه ای عشق بهترین محرکه !

اما بعد از این هم میدونم میرم سراغ زبانهای دیگه.

حتی زبانهای عجیب غریب

چون کلا فرایند یادگیری یک زبان جدید رو به دلیل همین نگاهی که عرض کردم دوست دارم. و برام سخت و شکنجه کننده نیست! فقط انجامش میدم و با هر حرف و الفبایی که یادمیگیرم و میتونم تشخیص بدم ذوق میکنم. آهسته و پیوسته و با لذت!

 


دانلود کتاب مثنوی معنوی - دفتر دوم - جلال الدین محمد بلخی - کتابراه

دوباره شروع کردم به خواندن مثنوی , این بار دفتر دوم.

چقدر شگفت انگیز است و هربار باعث می شود دهانم از این همه حکمت و تیزبینی مولانا باز بماند.

انقدر هم کاربردی هست که در همین روزهای زندگی ات به کار بیاید.

فکر کن!

چیزی که هشتصد سال پیش نوشته شده انقدر به روز و ماندنی باشد.

 

داستانی که در دفتر دوم خواندم, همان حکایت معروف خر برفت و خر برفت.

پیشنهاد میکنم خودتان بخوانیدش,(لینک گنجور)

اما من پیام هایی که از این داستان گرفتم را می نویسم اینجا تا بماند.

یه جور نوت برداری سر کلاس جناب استاد مولانا :)

ادامه مطلب

دوباره عهدم را نسبت به هرروز نوشتن و پست وبلاگی, شکستم. 

من هرچقدر هم موضوعی را دوست داشته باشم, از عهد شکن بودنم کم نمی کند.

آره, من آدم عهدشکنی ام,

اما بدتر از عهدشکنی و زیر قول زدن, ناامیدی بعدشه.

یه جایی بعد بارها عهدشکنی,وقتی یک روز می نویسی و دوباره یک هفته خبری ازت نیست و این روزانه نویسی را به هم می زنی, این ناامید درونت بلند می شود و شروع میکند به غر زدن:

+ تو این کاره نیستی

+ بکش کنار بابا تو هم. فکر کردی اینجوری نویسنده میشی؟ یه روز می نویسه بعد میذاره دوهفته بعد

+ اصلا باید بذاریش کنار کلا . 

+ فایده نداره 

+ شاید برای این کار ساخته نشدی؟؟؟

+ تو آدم نمیشی

و هزاران غر از این دست.

 

اینجاست که کار سخت میشه.

نباید تسلیم این ناامید غرغروی درونت بشی وگرنه کارت ساخته است.

حتی اگرم عهد شکنی کردی(که باید برای این مسئله هم فکری بشه) باید دوباره بلند شی و شروع کنی, باید پافشاری و سماجت داشته باشی, و فقط انجامش بدی.

البته که من این روزها که پست وبلاگ نذاشتم, نوشتن ام تعطیل نبوده, یادداشت روزانه ام رو مرتب داشتم, داستان نوشتم, پست اینستاگرام و

اما خب به عهدم برای تولید محتوای وبلاگی پایبند نبودم, خیلی خب. حالا باز آمدم که سماجت کنم و دوباره شروع کنم که بگویم توبه ! از این به بعد هر روز می نویسم و پست اش میکنم !!!

این هم قسمتی از نوشته ای در سایت شاهین کلانتری, استاد تولید محتوا:

(که خیلی بهتر از من این موضوع رو گفتن)

۶
عذاب وجدان دور افتادن از تمرین و خجالت از شروع دوباره
جوگیر می‌شوید، تصمیم می‌گیرید از فردا روزی هزار کلمه بنویسید، دو سه روز، یا حتی دو سه ماه می‌نویسید. اتفاقی می‌افتد، دو سه روز، یا حتی دو سه ماه از نوشتن دور می‌افتید. و بعد مکافات شروع می‌شود.
یادتان هست وقتی بچه بودیم و خرابکاری می‌کردیم، برای حضور در جمع خجالت زده می‌شدیم و توی اتاقمان قایم می‌شدیم.
اینجا هم چنین اتفاقی می‌افتد. خجالت می‌کشیم دوباره پیش نوشتن برگردیم. احساس می‌کنیم دل نوشتن را شکسته‌ایم و به عهدمان جفا کرده‌ایم.
بسیاری از علاقه‌مندان نویسندگی به خاطر همین شرم شروع دوباره برای همیشه نوشتن را کنار گذاشته‌اند. اما شما از آن‌ها نباشید. روی نویسنده باید سنگ پای قزوین باشد!
صد البته که نوشتن مهربان است. هزار بار هم که به اون بی‌مهری کنید دوباره آغوش گرمش را به روی شما می‌گشاید! (جملۀ باسمه‌ای)

 


امروز کتاب داستانی 300 صفحه ای را در نرم افزار کتابخوان طاقچه روی گوشی ام خواندم.

و چون به تازگی کتاب : لذت خواندن در عصر حواس پرتی را خوانده بودم, قسمتی از حرفهای نویسنده این کتاب را امروز با خواندن کتاب الکترونیک تجربه کردم.

این حرف که کتابهای الکترونیک هم می توانند کمک کننده خوبی برای خواندن در عصر حواس پرتی و اینترنت باشند.

چطور؟

مثلا اینکه تو با خود گوشی مشغول کتاب خواندنی و دستهایت مشغول اند, دیگر گوشی ای در جای دیگر نیست که تو و دستهایت را به طرف خود بخواند و حواست را پرت کند. 

البته به شرطها و شروطها 

که کتاب امروز من شرطهایش را داشت.

1/ کتاب باید آسان خوان و ساده باشد, ترجیحا داستانی.( نمیتوان کتابهای پیچیده و سنگین یا مثلا فلسفی را اینطور الکترونیک خواند. سخت و زمان بر است و امکان حاشیه نویسی برای فهم بیشتر را ندارد)

2/کتاب نیاز به حاشیه نویسی و هایلایت نداشته باشد.

3/حجم کمی داشته باشد و اگر هم حجمش زیاد است, مهیج و پیش رونده باشد . مثل کتابهای هری پاتر( یادمه یازده سالم بود و با گوشی سونی اریکسون مامانم , که یک صفحه نمایش مربعی خیلی کوچیک داشت, کل هری پاتر رو خوندم و لذت هم بردم !!!)

4/نوتفیکشن های شبکه های اجتماعی خاموش, اینترنت هم خاموش.

 

برای من کتاب الکترونیک خواندن یک حسن دیگر هم دارد و آن این است که بعضی کتابها (به خصوص کتابهای جدید) که درباره شان کنجکاوم را با قیمت خیلی پایین تر در نرم افزار های کتابخوان میخرم, نگاه اجمالی بهشان می اندازم, و اگر خیلی جذاب بود و واقعا ارزشش را داشت, فیزیکی اش را هم میخرم و بهتر میخوانمش( چون واقعا با کتابهای کاغذی راحت ترم)

 

 

درباره کتاب امروزم:

یک رمان علمی تخیلی (دقیق ترش: پادآرمانشهری) نوجوان

 کتابی که یک نفس خواندمش و چشم از گوشی برنداشتم(و به خاطرش الان سرم درد میکنه!!!)

درباره دنیای آینده،دنیایی بدون انتخاب،بدون عواطف واقعی انسانی،بدون رنگ و حس

یوناس،شخصیت اصلی داستان،بعد از مراسم دوازده سالگی که در آن مشاغل همه توسط هیئت مجموعه انتخاب میشود، جانشین دریافت کننده خاطرات میشود،تنها کسی در مجموعه که همه خاطرات واقعی انسانها را در خود نگه میدارد. و دریافت کننده قبلی اسمش بخشنده است. و یوناس انتخاب میکند که درد و رنج بکشد،تا اینکه  در دنیایی بماند که آدمها از درد و رنج نمیدانند چون هیچ حق انتخابی ندارند.او انتخاب کرد و در اون راه سخت قدم گذاشت،تا رشد کند و بزرگ شود و خردمند.
آخرش نمیفهمیم دنیایی که پشت سر گذاشت چی شد،و اونچه که روبه روش دید چی بود،چون این خاصیت هر انتخاب ماست.
یک رمان  عجیب که نمیدونم دقیقا چه حسی نسبت بهش داشته باشم.اما واقعا ایده نویی داشت،و خوب بهش پرداخته بود ،تفاوت دنیای بیرنگ و ارتباط بیروح یوناس و خانواده و دوستاش، با ارتباط احساسی و رنگارنگش با شخص بخشنده و برادرکوچولوش.


_چه خبر؟

_از چی؟

_از زندگی،از کتابها،از کاغذ و قلم ها.در این هفته که گذشت

میشه خواهش کنم حرف بزنی؟خواهش میکنم من رو رها نکن چند روز دیگه بیای سراغم.قرارمون هر روز بود.

_ببخشیدمیدونم آدم بدقولی ام.اما.

خب بذار بگم چه خبر:

از زندگی:

به لطف برادر منجم مان،توفیق برنامه‌ رصدی در پشت بام خانه داشتیم و رصد سیاره های شگفت انگیز.‌ هرکس باید در عمرش تجربه کند. حس عجیب و بی نظیری است.

‌ در خانه ماندن جز به ضرورت. ضرورت برای من البته کتابخانه رفتن و امانت کتابهایی بود که دوست داشتم هرچه زودتر بخوانمشان. بر من خرده نگیر.اولا کتابخانه ها متاسفانه یا خوشبختانه خلوت اند، من هم ماسک زده بودم. کتابها هم انقدر خاک خورده بودند که مطمئن شوم کسی در دوران کرونا بهشان دست نزده.

کلاس عکاسی پیشرفته هم می روم. عکاسی هم قرار است در خدمت نویسندگی ام باشد. نویسنده می تواند(و یا حتی باید) عکاسی کند،آشپزی یاد بگیرد، یا حتی قصابی. اما چیزی که مهم است این است که همه شان

در خدمت نویسندگی باشند.این می شود زندگی نویسندگی.نه اینکه بیست و چهار ساعت بنشیند پشت میز و بنویسد.

 

از کتابها:

هفته کتابهای علمی تخیلی و فانتزی بود در سایت good reads.

ژانر مورد علاقه من.

که به این مناسبت بالاخره هابیت را خواندم. یکی از بهترین فانتزی ها.

مثل هرکس که به چیزی علاقه دارد و دوست دارد همه هم به آن علاقه داشته باشند و حرص میخورد ،من از این که این ژانر را در ایران جدی نمی‌گیرند حرص میخورم. این ژانر خیلی مهم و جدی است.چرا باید در قفسه کتابهای کودکان و نوجوانان باشد؟در باب اهمیتش می نویسم حتما در پستی جدا.

 

دیگر کتابهای در حال خواندن این هفته ام: 

کتابخانه بابل از بورخس 

لذت خواندن در عصر حواس پرتی از آلن جیکوبز و نشر خوب ترجمان

و تمرین نیروی حال از اکهارت تول

و صد البته :تاریخ بیهقی که شبها میخوانمش

 

از نوشتن:

هر روز داستانی می نویسم، و داستانهای این هفته ام حال و هوای تخیلی داشت . دوست دارم شان :)

 

 

خب.این هم از پست امروز

به قول آقا ابلفضل بیهقی، از حدیث حدیث شکافد‌

وگرنه قصدم نبود اینهمه حرف.

_ ممنونم ازت

_ من‌از تو ممنونم وبلاگ عزیز ! بابت فرصت رشدی که به من و نوشتن ام می دهی.قول میدهم باز هر روز بیایم سراغت.

_ باز از همان قولها!!!

 

پ.ن : حالا که بحث عکاسی شد . این عکس را خودم گرفتم, هم خیلی دوستش دارم, هم برگزیده جشنواره عکس رشد شد. 

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فرهنگ خاوری ها شخصی لیست بهترین سایت های ایرانی ترجمتن ، ارائه خدمات ترجمه و بازخوانی ما میتونیم بے ۼҐ دندانپزشکی اطفال در کرج آقای طراح نگین تک Nerdy Keyboard